رویا
دیشب یه خواب خوب دیدم و با یه حس خوب از خواب بیدار شدم.
من و هم اتاقیم و یکی از بچه های دبیرستان تو یه جای دانشگاه طور دخترونه بودیم و جشن فارغ تحصیلی دانشگاه بود.
اصل مطلب همون دختر بود.
خیلی وقته ندیدمش. با قد کوتاه. یکم تپل طورو با اون چشمای روشن و مژه های پر ردیف برگشته ش که همین الان یادم افتاد چشماش روشن نیست و انعکاس نور از مژه های بورش تو چشمش باعث میشخ روشن دیده بشه.
خلاصه این دختر بشدت نازه و اگه پسر بودم حتما میگرفتمش.
خیلی وقته همو ندیدیم
تو خواب کنار هم نشسته بودیم و من حواسم نبود.جشن بود و یه کیک بزرگ برامون گرفته بودن.
یه لحظه دیدمش گفتم عه زهرا اینجایی؟
گفت عه سلام.
بعدش یجور دخترونه بغلش کردم گفتم دلم برات تنگ شدا بود ا دختر!
گفتش منم تمینطور. جدی میگم.
گفتم منم جدی میگم. و همو بغل کردیم.
آخی.
بعدش دیگه هیاهوی جشن بود و گفتن و خندیدن.
و هم اتاقیم و این با هم گرم گرفته بودن.