I'm here

for a good happy life

I'm here

for a good happy life

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

کنار اومدن

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ق.ظ

اونایی که یکی از پدر یا مادر رو از دست میدن. یه ترسی برا همیشه گوشه دلشون میمونه.

)من که اینطوریم حداقل)

میترسن والد دومشون هم از دست بره. تا یه سکته تا حتی چیزی تو گلوی والدشون میپره اشک تو چشماشون میاد و بی قرار میشن.

چون میدونن مردن چیز خیلی راحتیه و خیلی سریع ممکنه هر کسی بمیره. فکر میکنن الان واقعا ممکنه بمیره والدشون.

ادما اوایل فکر میکنن مرگ خیلی چیز دوریه یا هیچ وقت سراغشون نمیاد ولی وقتی عزیزشون میمیره و مجبور میشن با این موضوع کنار بیان که بله مرد!

به همین راحتی ادم ممکنه بمیره. برا همین ترسشون از مردن عزیزانشون بیشتر میشه.

راستش من خیلی دوست داشتم عزیز دوردونه ی فردی به اسم بابا باشم ولی هیچوقت نبودم. و خاطراتش هم اگر بوده مربوط به زمان های خیلی بچگیمه.

خب. کاریش نمیشه کرد دیگه. دنیا که عادل نیس خو.

دوران بلوغم به طوری کمبود محبت و توجه هم داشتم. چون هرگز و هرگز کلمه محبت امیز تو خونه استفاده نمیشد.

مثلا: مامان دوستت دارم.

_ اوهوم

تو چی منو  دوست داری؟

آره.

در  همین حد.

بعد از دوران بچگی نه اینکه اولین عشق و این حرف ها باشه.

اولین رابطه احساسی جدی رو تجربه کردم.

بهش میگفتم جدی چون با یه آدم بالغ و تحصیل کرده و مووقعیت اجتماعی خوب بود. انگار بابای واقعیم رو پیدا کرده بودم. همه جا بهش میچسبیدم و سعی میکردم ازش تقلید کنم.

من هیچی ازش نمیخواستم و بهش کلی عشق هم میدادم.

خب منطقیه کا اونم دوسم داشت. 

و همینجا آعاز خیلی گرفتاری های من بود.

الان خیلی زمان گذشته و من دیگه حتی حوصله و وقت در گیر کردن مغزم رو با تجزیه تحلیل های کسخل طورش ندارم. تو رو خدا ببین مثلا نخبه ها و موفق های کشور  ما رو کیا تشکیل میدن.

خل.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۵
همون دختره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی