I'm here

for a good happy life

I'm here

for a good happy life

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

من سفر و خیلی حس های دیگه رو دوست ندارم.

چرا؟

من از استرس راه افتادن و جمع و جور کردن متنفرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۱۲
همون دختره

حتی هیچوقت قرار نیس همه حس های خوب دنیا خوب باشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۰۱
همون دختره

امشب بر عکس همیشه با دوست طفلیم همزاد پنداری کردم.

 

اینجا صفحه وبلاگ منه. شخصیه. نه اسمی از کسی آوردم نه آبرو کسی رو بردم‌ که میتونستم مثل خیلیا دیگه ببرم. ولی نمیخوام اینکارو بکنم.

اونوخ ملت همیشه در حال خودن گوه همدیگه هستن.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۴۰
همون دختره

آقا ولی این آخریه یه عوضی کونیه . خودش زن داره. ازین بکن درو هاست. بیا بکنمت بعد ببینم چی میشه.

التماسم کن شاید گرفتمت!

چون خودش میدونه چیکاره س همش هم میترسه کسی حرب در بیاره عن اقا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۳۵
همون دختره

خیلی ازین پسرای چسو دانشگاه فک میکنن چون من دختر آرومی هستم بیرون سینگل بودم از اول عمرم. یا با پسرای درست حسابی نپریدم (از نظر هرچی)

من با خیلی پسر ها صحبت کردم در حددو ست اجتماعی و اینا.

و جالب اینجاست وقتی با پسرا صحبت میکنم ۹۰ درصدشون اوکی میشن و دوست میشیم و راحت حرف میزنیم.

یه پسره بود زبان و مدیریت خونه بود . ارشد مدیریت بود. 

واقعا پسر خوبی بود. خیلی جاها دیده بودمش . خودش بود. بی پول و باحال.

ولی به یه جایی که رسیدیم فانتزی هامون واقعا باهم فرق داشت و گفتیم اوکی خدافظ. یعنی بندا خدا خودش گفت ببین دختر من هنوز با نبود یار قبلیم کنار نیومدم. اوکی نشدم.

و یه عن آقای پر از عقدا بی شخصیت هم که الان داره دکترا میگیره و خیلی هم باسواد هست و خیلی هم مقبول با من اوکی بود.

تازه یه استاد دیگه مونم کاملا باش ارتباط برقرار کردم خاک بر سر ولی خب هیچکدوم نخواستیم ادامه بدیم.

حالا 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۲۹
همون دختره

اینو یادم رفت بگم

یه سری خواب دیده بودم که با پسره تی ای مون بعله! 

بجان خودم هر چی سبک سنگین میکنم اصن فازمون یکی نیس فعلا.

حالا تو خواب داشتیم جشن نامزدی برگزار میکردیم.

نشسته بودیم سر سفره با خانواده و همه خیلی ساده و دور همی. 

بعد من نگران درست برگزار شدن و اینا ی مراسم ها بودم. و اخمو بودم.

این یارو که بغل منم نشسته بود داشت همچین با عشق منو نگا میکرد(چندش)

بعدشم خم شد جلو همه لپمو بوسید. بعد تو خواب قلب من مرد از خوشی.

شت

آخه چرا؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۱۵
همون دختره

اینکه میگن خوش قلب باشین نون دلتونو میخورین همش چرته.

شاید ۳۰ درصد اونچه خوب هستین هم بهتون نرسه. 

تو یه مکان و زمان دیگه شاید این نکته و سبک زندگی بدرد میخورد . نه تو زمان و مکان ما.

اینجا باید چیز لیس دور خودت جمع کنی فقط هر چقد بیشتر خوشبخت تری.

 

خوش قلبی تو رو میکشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۰۶
همون دختره

بابا،

بیا رویای دخترتو ببین.

بیا منو بکش بعد اگه خواستی بمیر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۳
همون دختره

اون دختره که تو خواب دیدم یکی از بچه هاز دبیرستان مون بود کا واقعا دبیرستان خوبی بود.

تو المپیاد مدال نقره گرفت اون سال.

بشدت مهربونه.

و پرتلاش.

و سفید و بور.

و هیچ بدی ازش ندیدم.

همیشه خونگرم و باحال.

الان از طریق اینستا ارتباط داریم.

و تو یکی از بهترین دانشگاها در حال درس خوندنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۶
همون دختره

دیشب یه خواب خوب دیدم و با یه حس خوب از خواب بیدار شدم.

من و هم اتاقیم و یکی از بچه های دبیرستان تو یه جای دانشگاه طور دخترونه بودیم و جشن فارغ تحصیلی دانشگاه بود.

اصل مطلب همون دختر بود.

خیلی وقته ندیدمش. با قد کوتاه. یکم تپل طورو با اون چشمای روشن و مژه های پر ردیف برگشته ش که همین الان یادم افتاد چشماش روشن نیست و انعکاس نور از مژه های بورش تو چشمش باعث میشخ روشن دیده بشه. 

خلاصه این دختر بشدت نازه و اگه پسر بودم حتما میگرفتمش.

خیلی وقته همو ندیدیم

تو خواب کنار هم نشسته بودیم و من حواسم نبود.جشن بود و یه کیک بزرگ برامون گرفته بودن.

یه لحظه دیدمش گفتم عه زهرا اینجایی؟

گفت عه سلام.

بعدش یجور دخترونه بغلش کردم گفتم دلم برات تنگ شدا بود ا دختر!

گفتش منم تمینطور. جدی میگم.

گفتم منم جدی میگم. و همو بغل کردیم.

آخی.

بعدش دیگه هیاهوی جشن بود و گفتن و خندیدن.

و هم اتاقیم و این با هم گرم گرفته بودن.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۱
همون دختره