I'm here

for a good happy life

I'm here

for a good happy life

دنبال کنندگان ۶ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

امروز رفته بودم پیش دوستم.

برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟

منم نگاش کردم.

گفت مثلا باقالی پور؟

گفتم آره انگار

گفت تو با اون رل زدی آیا؟

گفتم وات؟

گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟

من : دقیقا کی همچین حرفی زده؟

تازه میگه یادم نیس عن خانوم.

گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.

کونیا.

بیان برن این تو همشون.

تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.

گفتم گوه نخور.

حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چون جدیدا تو چشمای منم نگا نمیکنه بدبخت گوه که مبادا سلام کنه.

بهرحال به کیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۵۰
همون دختره

حس میکنم وقتشه برم سر قبرش.

گل ببرم. گریه کنم.

نمیدونم چند ساله که نرفتم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
همون دختره

وحشتناک تر از یه رابطه عاشقانه آتیشی؛ پیامد های بعد از کات کردنشه.

 

شاید باورتون نشه ولی من وقتی آهنگ دختر خجالتی جذاب لعنتی رو گوش میدم حس بدی بهم دست میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۲
همون دختره

من با کسی دوست نشدم وقتی سنم کم بود.

حداقل سوال دارید اینقدر اعتماد بنفس داشته باشید بپرسید. نه مث این مصاحبه کننده های فضول تو خصوصی بپرسید.

من دوست دخترش نبودم.

من همه چیزش بودم. 

یه غلطی کردم تموم شد رفت. بکشید بیرون دیگه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۰
همون دختره

خب ظاهرا واسه ما حرف دراوردن

بکی م

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۶:۳۴
همون دختره

اون یکی به من میگه شلی برو باشگاه سفت شی.

اون یکی میگه زرو چون من چشم و ابروم مشکی و درشته.

کسخولا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۸:۱۷
همون دختره

گرچه خیلی وقتا از تصور رابطه های جنسی رابطه قبلیم حالم بد میشه، گاهی اوقات عصبی میشم گاهی اوقات حسرت میخورم.

از شما چه پنهون گاهی اوقات وافعا دلم میخواد برگردم به اون روز ها.

برا همینا شرایط سخت میشه گاهی. چون یادم میفته چقدر لاشی بود مردک کیری با اون سن و سال.

راست میگن عشق های خیلی آتیشی همیشه یه طرف خیلی لاشیه یه طرف خیلی کسخول بچه ها.

من کسخول شده بودم.

بچه ها ولی من از تجربه هام پشیمون نیستم.

حالا که تموم شد و رفت.

ولی 

خب بهر حال تجربه بود.

قبلا فک میکردم خب حالا که یارو دکتره و دانشگا تهرانی ینی خیلی حالیشه.

ینی سالمه. فک میکردم خیلی شاخه که با همه اینا پول و جایگاه اجتماعی هم داره.همه میزارنش رو چشماشون.

ولی اصلا لزومی به سالم بودنش نیست.

یه اصل روانشناسی هست که میگه وقتی شما خودتون رو پیش یه نفر منفعل میکنید اجازه میدید خوی وحشی اون بیدار شه و به گاتون بده.

چون معنیش این هست که برا خودتون ارزش قائل نیستید.

مثلا یارو هم اتاقیم یه سال هم از من کوچیکتره اومده واسه من شاخ شده دیروز مثلا اومده جارو کنه . که نوبتش رو انجام بده. بعد به من میگه ربتی پایین جارو رو هم با خودت ببر!

منم گفتم مگه کارت خودت دست مسئول نیستش؟

گفت چرا.

گفتم من اینکارو نمیکنم چون کارتت گم بشه من حوصله داستان ندارم.

ناراحت شد.

خب بشه.

قرار نیس کارای اونو من انجام بدم.

خودشم فهمید.

نشست سر جاش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۰۹:۴۱
همون دختره

الان دیگه وضعیت جوری شده که شما ۶ تا زبان برنامه نویسی هم بدونی نمیتونی خودتو بگیری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۸ ، ۰۹:۰۸
همون دختره

چهره اش ایینه کیست

ان که با من روبرو بود

درد و نفرین بر سفر

این گناه از دست او بود.

ای دلت خورشید خندان

سینه تاریک من سنگ قبر آرزو بود

انچه کردی با دل من قصه سنگ و صبو بود.

...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۸:۵۳
همون دختره

اونایی که یکی از پدر یا مادر رو از دست میدن. یه ترسی برا همیشه گوشه دلشون میمونه.

)من که اینطوریم حداقل)

میترسن والد دومشون هم از دست بره. تا یه سکته تا حتی چیزی تو گلوی والدشون میپره اشک تو چشماشون میاد و بی قرار میشن.

چون میدونن مردن چیز خیلی راحتیه و خیلی سریع ممکنه هر کسی بمیره. فکر میکنن الان واقعا ممکنه بمیره والدشون.

ادما اوایل فکر میکنن مرگ خیلی چیز دوریه یا هیچ وقت سراغشون نمیاد ولی وقتی عزیزشون میمیره و مجبور میشن با این موضوع کنار بیان که بله مرد!

به همین راحتی ادم ممکنه بمیره. برا همین ترسشون از مردن عزیزانشون بیشتر میشه.

راستش من خیلی دوست داشتم عزیز دوردونه ی فردی به اسم بابا باشم ولی هیچوقت نبودم. و خاطراتش هم اگر بوده مربوط به زمان های خیلی بچگیمه.

خب. کاریش نمیشه کرد دیگه. دنیا که عادل نیس خو.

دوران بلوغم به طوری کمبود محبت و توجه هم داشتم. چون هرگز و هرگز کلمه محبت امیز تو خونه استفاده نمیشد.

مثلا: مامان دوستت دارم.

_ اوهوم

تو چی منو  دوست داری؟

آره.

در  همین حد.

بعد از دوران بچگی نه اینکه اولین عشق و این حرف ها باشه.

اولین رابطه احساسی جدی رو تجربه کردم.

بهش میگفتم جدی چون با یه آدم بالغ و تحصیل کرده و مووقعیت اجتماعی خوب بود. انگار بابای واقعیم رو پیدا کرده بودم. همه جا بهش میچسبیدم و سعی میکردم ازش تقلید کنم.

من هیچی ازش نمیخواستم و بهش کلی عشق هم میدادم.

خب منطقیه کا اونم دوسم داشت. 

و همینجا آعاز خیلی گرفتاری های من بود.

الان خیلی زمان گذشته و من دیگه حتی حوصله و وقت در گیر کردن مغزم رو با تجزیه تحلیل های کسخل طورش ندارم. تو رو خدا ببین مثلا نخبه ها و موفق های کشور  ما رو کیا تشکیل میدن.

خل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۲:۴۶
همون دختره